آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

آرمیتا دختراهورامزدا

باران آمد

سلام به دخترهای گلم آرمیتا خانمی و باران عسلی بالاخره آرمیتا خانم دختر عمه و مامانیش برای اولین بار عمه شد. روز سه شنبه 21 آذر ساعت 10:30 صبح باران ما همراه با یک بارندگی زیبای پاییزی چشمهای قشنگش رو به این دنیا گشود. بارانم زمینی شدنت مبارک   ...
26 آذر 1391

برای دخترم

    دختري مثل برگ گل زيبا و به شيريني عسل دارم عطر احساس ميدمد در من گل سرخي كه در بغل دارم روزي از باغ ياسها آمد در تمامي احساس من پيچيد زندگي در وجود من گل كرد هر زماني كه دخترم خنديد گاهي احساس ميكنم بايد يك فرشته از آسمان باشد يا خداوند نورها ميخواست كوثر عاشقي روان باشد او به من هديه داد بال و پري كه تمام تكامل من بود مادري عاشقانه اي كه فقط امتيازي براي هر زن بود شعر در حس من نميگنجد حس مادر نوشتن سخت است دوست دارم ببينمش در اوج حس كنم تا هميشه خوشبخت است ...
20 آذر 1391

امسال محرم

دختر عزیزم سلام خوشگل مامان امروز تعطیلات چهار روزه محرم تمام شد و مامانی که صبح میخواست بیاد سرکار طبق معمول بعد از روزهای تعطیلی حسابی با آرمیتا خانمی درگیری داشت. مامان محبوبی نلیم بمونیم خونه خودمون .... مامان نرو سرکار چرا میخوای بری بمون پیش من... خلاصه انقدر گریه و زاری و غرغر میکنی که حسابی جیگر مامانی رو خون میکنی. ولی خوب بعد از کلی قول و قصه و قربون صدقه مامانی راضی شدی که بریم الهی دورت بگردم دخترگلم شیرین زبونم منم از خدام که همیشه پیش تو بمونم ولی خوب میدونی که نمیشه پس تحمل کن و خدارو شکر کن که مامان جون و بابا جون مهربونی داری که خیلی دوستت دارند و ازت مراقبت میکنند. این چندروزه هم راجبه و دیبریس که نمی دونم اسمهاشون رو...
6 آذر 1391
1